آری نیست ...
علی با یاس می گوید:
گل بشکسته پهلویم
غم دل با تو می گویم
بگو یاسم، مرا دیگر، امید همنشینی با تو آیا نیست؟
صدا با ناله پاسخ داد: آری نیست...
و حالا مرد تنهای شکسته دل
به سمت آسمان رو کرد و با گریه:
خدایا جان بگیر از من، که بعد از او
امید زندگانی نیست...
و بعد از یاس،
علی می کرد سر در چاه
سخن می گفت با آوای حزن انگیز و آنگه آه... :
که بعد از او ز این دنیا امید سازگاری نیست؟
و پاسخ آمد از آن خلوت جانکاه: آری نیست...
و آخر لحظه ی عمر علی، اینگونه شد پایان
علی گفتا: خداوندا!
که دیگر تا ابد، حتی صدای آن جدایی نیست؟
نوا آمد که: آری نیست...
- ۹۲/۱۲/۲۴